new sara!!!

اوووم! می دونید! می دونید وقتی یه جور قدرت عجیب می پاشه به سر و صورتت چه حسی داره؟ مهم نی کلا این حس:دی مهم اینه که این حس بت بفهمونه نوع ارتباط برقراار کردن، زندگی کردن و غیره رو! البته از نظر دیگران خیلی هم چیز افتضاحیه این حس غریب و کج وکوله:دی حالا چرا؟ چون آدمو سردتر، بی خیالتر و یه شکل دیگه می کنه!

 

ولی می دونید شخصی که این حس ریخته به صورتش(و چقدرسخته که نزاری از دماغ و دهنت وارد شه:دی) از این بابت خوش حاله؟(بعضی از دوستان هم فک کنم راضی اند! در جریان نیستم والا:دی)

ای بابا! الان از پشت صحنه اعلام کردند که بعضی از دوستان می خوان بدونند "یه شکل دیگه" یعنی دقیقا چه شکلی؟:دی



 

خب، من معمولا وقتی با کسی دوس می شم، خیلی تحویلش می گیرم و هی زنگو و هرچی خواست مهیا و غیره! خیلی ناراحت می شدم که چرا بعضی وقتا اون یه نفر می زد تو پرم و در کل اونقدر که من براش مایه می زارم اونا نمی زارن!( خودم می دونم که بعضی وقتا خسته می کردمشون!)

 

چند روزپیش وقتی تو غم انگیز ترین دنیای خودم بودم( نکته: من تو هزار تا دنیا زندگی می کنم:دی) یهو این حسه زد پس کلم و گفت: ای ای! خاک برسرت دختر! چی عایدت می شه از این همه غصه؟ من بش یه نیگاه کلی انداختم و بعد آهی کشیدم و گفتم: این روزا زندگیم بدجوری به هم ریخته! دست خودم نی غصه خوردن!!

 

همینو گفتم که دیگه درباره ی غصه خوردنم، مثل بقیه نپرسید چرا، برای چی، غیره( حسه با این که حس بود ولی لامصب می دونست چطوری باید بامن رفتار کنه:دی)

 

خلاصه یک دفعه اومد تو گوش من یه چیزی گفت که برق سه فاز از کلم پرید و یه نیگا بش کردم و یهو مثل قدیم چشمام برق زد و اونم بدونه این که ازم بپرسه خرت چند، پاشیده شد تو صورت ما! همون موقع بود که یه قدرتی پیچید تو ما و منم خیلی راحت به همه دوستای نتیم اس دادم:سارا مرد!:دی چرا حالا؟ چون می خواستم دیگه هیچوقت جوابشونو ندم و در کل سارا مدلی، وبلاگ و همه کوفت و زهر مارای مربوط به خودمو یک جا بندازم سطل آشغال! در کل اون شب اینقدر زنگ خورم رفت بالا که دوستام  پاشنه ی گوشی رو کندن:دی ولی جواب هیشکی رو ندادم!

 

خلاصه  فردا شب جوابشونو دادم و حالا چرا؟ چون نمی خواستم دوستای به این گلی رو از دست بدم( هرچند نامرد توشون زیاد بود دیگه:دی ولی برام مهم نی!)

 

پ.ن: این چند روز هی بم می گید:سارا چرا تحویل نمی گیری؟ چرا بعد از اینکه مردی(!) سرد تر شدی و غیره که گفتم اینو بنویسم دلایلشو بدونید!

 

پ.ن:امیدوارم نت  دوباره اعصابمو نریزه به هم و این حس از سر و صورت که چه عرض کنم، از دل و دماغ نیاد بیرون!

پ.ن: من از همین الان کلنگ افتتاحیه دوباره ی وبمو می زنم:دی

 

پ.ن: نگید زود اومدی یا دیر! من اصن قرار بود دیگه نیام:دی این حسه کار خودشو کرد!:دی

بعد نوشت: اولین قالب وبلاگم که زمینه ی مشکی نداشته باشه رو گذاشتم!! به این می گن تغییر؟

بازی!

خب..قراره 5 تا از وبلاگنویسا رو آیندهشونو تو 5 سال آینده پیش بینی کنیم!هووووم! من 8 تارو پیشبینی می کنم!  آهان!از روفسم تشکر می کنم که دعوتم کرد!

 

ذرررربین: داره اونور کشور درسشو ادامه می ده و کلی هم موفقه! چون منم خارجم باهم بیشتر تلفنی می حرفیم و می چتیم! ولی وقتی می یایم ایران همدیگرو می بینیم! حتی دیه قیافشم به خانم دکترا می خوره و خیلی خیلی خوشگله (علاوه بر خوشگلی الانش) همه اتفاقاتی که این اخیر افتاده رو فراموش کرده و حالا یه دوست پسر داره عین سیا(اهوم اهوم! شناختی دیه؟:دی)

 

 

دست نوشته های یک گرگنما: داداش محیای گلمم دیه داره می ره تو حجله و فیلا در حال عروسی کردنه. ولی چون خیلی ماهه ، هم حتی منو فراموش نکرده و می خواد براعروسیش دعوتم کنه! تو کارش موفقه و از همه مهم تر، حالا ارزش خودشو درک میکنه و فکر مرگ و اینارم صاف انداخته سطل آنشغال!

 

 

شوق فریاد: بالاخره کتابای شعرشو به چاپ رسوند و تو این پنج سال بالاخره تصمیم گرفته از هوشش، واقعا استفاده کنه و برای همین کنکورشو عالی و حتی عالی ترین میده و داره کاراشو می کنه که ازایران بره! 5 سال دیه ام پیانو تمرین کرده و کلی استاد شده و یه بسکتبالیست ماهره!

 

 

رفیقم ارسلان: خیلی وقته به بزرگترین آرزوش رسیده و حالا از خوشحالی مارو به زور تحویل می گیره:دی هنوزم تو سر و کله ی هم می زنیم و به هم فحش می دیم :دی ولی نه به شدت قبل، چون آقا الان ویالون سیفید می زنه  و روحیه ی ورزشکارانه هم داره! بالاخره طعم چیزی که می خوادو چشیده و منم هروقت می رم اصفهان می بینمش و یه پس گردنی بش می زنم:دی

 

 

متولد ماه دی: خانوم خانوما دیه کم کم از فکر ژاپنی ها اومده بیرون و چون مغز ریاضیه، بورسیه شده بره خارج کشور و هر چند صدبار یک بار هنو آپ می کنه تا ما بریم تو وبلاگش و ماه دی رو به خاطر بیاریم

 

افتضاح: چون هم سن خودمه، پس الان دانش جوئه و برگشته اهواز و حالا تصمیم گرفته کمتر سربه سر من بزاره، هنوز دست قاتله بش نرسیده و اون وصیتی که به من گفت عملی نشده:دی علاوه بر اینکه تو درسش موفقه، فوق العاده آدم بخشنده ای یه و همه دوستش دارن

 

 

 

خاطرات نتی:بهار خانوم آدم شده و دیه اینقدرم بیشوور نی:دی  بهارم الان به دوس پسر خوشگلی که5 سال آینده قراره گیرش بیاد خیانت نمی کنه، حالا حالا ها باهم رابطه داریم چون قراره خاله ی بچه های من بشه:دی باربی شده و در کل پسر عمشم پیچونده! قراره دوست 14 ساله ی من باشه!!

 

ارزانتر از مفت: با دوست دختر خوشگلش که 5 سال پیش تو همون عروسی ای که من نصیحتش کردم، می خواد ازدواج کنه و خواستگاریشو تقریبا رفته! مثل قبل شیطون نی ولی در هر صورت محمده دیه:دی

 

این آدم های متفاوت رو شناختم و حالامی دونم نباید برای هرکس مایه بزارم و حالا کاملا سر عقلم و بالاخره یه چیزایی رودرک می کنم و اوضاعه درسیم خوبه  وهمه چیم آرومه!!

 

من از محمد(ارزانتر از مفت)، سارا( متولد ماه دی) دعوت می کنم که بنویسن!

my world

اپیزود 1:

رو تختم لم دادم و دارم آهنگ گوش می دم که یهو گوشیم ویبره رفت! وقتی شمارشو دیدم و فهمیدم ناآشناس، گوشی رو ورداشتم و با جدیت گفتم: بله بفرمائید؟ صدای پسری در گوشم پیچید که با خند ه می گفت: کجا بفرمایم عزیزم؟

یک لحظه فک کردم مزاحمه برای همین با همون جدیت ادامه دادم: لطف کنید امرتونو بفرمائید! خنده ای کرد و گفت: سارا تو اصلا عوض نشدی! صدای خندش تو گوشم پیچید! چقدر آشنا بود! تازه اسم منم می دونست.

-الووو! سارا جان؟ چرا جواب نمی دی..به جون تو..

 وقتی با صدای همیشگیش گفت سارا جان یهو فهمیدم کیه..سرم به دوران افتاد! تمام خاطراتم اومد جلوی چشم و بدون این که بخوام گوشیمو قطع کردم! اونم دیگه تماس نگرفت!

یهو فلش بک زندگیم اومد روبه روم! آه! من دقیقا کاری رو با اون کرده بودم که حالا داشتم یه نفر دیگه روبه خاطر اون کار سرزنش می کردم. منم دقیقا مثل همون  کاری رو کرده بودم که 1 کسی که می خواست با تموم کردن رابطمون، علاقمو ازبین ببره با این انجام داده بود

چند بار اومدم بش زنگ بزنم اما غرورم اجازه نمی داد حتی ازش عذر خواهی کنم!3 روز از اون ماجرا گذشت و من تو خودم جنگ داشتم تااین که با خودم فکر کردم: من نباید مث اونی که من دوست دارم بزنگه و چون غرورش نمی زاره، نمی زنگه باشم. و با این فکر بهش زنگیدم! چقدر دوستش داشتم! چقدر به اندازه ی یک دوست بهش  احتیاج داشتم..فقط یک دوست معمولی!!

 

اپیزود 2:

نیلو بهم می گه یه جوک تعریف کن بخندیم. می گم: یه روز یه مرد خورد به نرده:دی می گه بقیش چی؟ ادامه داشتا!

می گم:هیییییییی! به زندگی مردم تو چی کار داری دخترم؟ ادامشو فضولی نکن:دی

می گه:lol!  میگه بزار از چند نفر بپرسم این یارو بعد از خردن به نرده چیشده؟ :دی

اونوقت تو استاتوسش نوشت: یه روز یه مرده خورد به نرده..بقیش چی شد؟:دی!!!

تنها یادگاریمه این دختر از دنیای نتی:دی به جان شما اینو که نیگا می کنم کل شماها رو به خاطرمی آرم! عقششششششمه:دی

 

اپیزود3:

-امروزاولین جلسه ی کلاس والیبالمه تو تابستون!

- از دست یه رفیقی خیلی بد دلخورم! اصن تحویل نمی گیره آدمو دیه! اون رفیق نامرده نه ها..اون یکی:دی

- آقا! خیر سرتون مثلا تابستونه؟ پس چرا اینقدر یاهو شبا کم نوره؟ برعکس ظهرا پر نوره؟:دی

-دلم آیدی 1نفرو می خواد که می شناسمش ولی اون منو نمی شناسه! هه! جالبه نه؟

- تولد داداش محیا رو تربیک می گم! ایشالله 100 سال زنده باوشی!

 

اپیزود 4

زنگ زده به من و من تا ور داشتم می گه:خیلی یابو هستی:دی

منم جواب دادم: نظر لطفته!  بعد می گه زنگ بزن بم تو! چون من شارژ ندارم !:دی

واقعا آدما چقدر می تونن پررو باشن؟؟:دی

 

اپیزود 5

هنوز خبری ازت نی! کجایی تو رفیقم؟ یعنی واقعاظالمیت تو در این حده که دلت حتی برام تنگم نمی  شه؟ خیلی بد از دستت دادم حتی به عنوان یه دوست معمولی!

-هرکی بم تو این دنیا بگه مغرور من می فهمم یه نسبتی با تو داره!

وقتی اینو گفت هر هرخندیدیم ولی تو دلم گفتم: چون واقعیتیه که غیر قابل انکاره:دی

 

confused

گیج شدم! نمی دونم چرا احساساتم شبیه توپ چل تیکه شده. مثل احمقا فک می کنم گوربابای فلان چیز و دقیقا دو مین بعدش از فکر

کردن بش لذت می برم !

گیچ شدم! خودم عاشق سارایی هستم که مغروره ولی دیگران می گن نه! سارا خیلی مغروره و این خوب نی! جالب اینجاس که نمی فهمم اگه من مغرورم پس چرا اجازه دادم یک پسر با من همچین کاری بکنه؟ چرا اینقدر سرمو جلوش خم کردم تا هرچقدر خواست و هر زمانی که خواس یه پس گردنی نثارم بکنه؟ خب، این دیه نشانه ی غرور نی! ولی مثل همیشه همه ی آدما با گفتن: "غرور بیش از اندازت حالمونو به هم زد" یا" یه بار تو زندگیت تو آدم مغروره نباش"یا "اه! بسه مغرور"   منو به شک می ندازن!

 

گیج شدم! یکی یکی دارم دوستامو از دست می دم، هیچکدومم تقصیر من نی! چند روز پیش حتی نزدیک بود بهار(دوست 9 سالمو) از دست بدم و این داره برام گرون تموم می شه! چون من یه آدمیم که برای رفیقام هرکاری می کنم و رفیق بازم و بدون این که بخوام بهشون اعتماد میکنم به شدت و یکدفعه تق! می زنن و منو میشکونن! خیالی نی اگه پسرا اینکاروبکنن ولی آخه بدبختی اینجاست که دوست های پسر من بیشتر از دوست های دخترم قابل اعتمادند:دی و این گیج کنندس!!(استثنا هم هس ها)

گیج شدم! دوس دارم از دنیای نتی ،دوستای نتی، سارای نتی جدا بشم.وبلاگ و جادوگران و آیدی وسارا مدلی و بقیه مواردو ول کنم تا دختر احمقی که جلوی بعضی ها ساختم رو خراب کنم. ولی نمی تونم! اینقدر ناتوانم که نمی تونم اینکارو بکنم.

 

گیچ شدم و گیج شدم و گیج شدم!!!!!!

 

ولی می دونید سر یه چیزی که کاملا می دونمش و گیج نشدم چیه؟ عشق!

ااگه تعریفی که از این کلمه می کنن درست باشه و حتی واقعی باشه، سرش اصن گیج نشدم! سنم، عقلم، موقعیتی که الان می شناسم و همه ی اینا اینه که همه چیو یه ذره زود تر از حد معمول شروع کردم و این اصلا خوب نی! من هنوز بچم! عقلم اینو ثابت کرده. تو اینش شک ندارم که بچگی کردم و با دستای خودم،خودمو، دوستامو، اونو داغون کردم! وقتی بهم گفت: تو باعث شدی که دیه نخوام باهیچ دختر دیگه ای صمیمی بشم، برای چندمین باری که منو میشکست، شکست و اون وقت بود که به بچگی خودم مطمئن شدم. از دستش ناراحت نشدم و اینم یه نشون دیگه از اینه که من خیلی بچم!

 

نمی دونستم و کسی به من یاد نداده بود که یه بچه نباید با یه آدم بزرگ صمیمی بشه. مخصوصا یه آدم بزرگی که راه به را بزنه تو دهن بچه! اونم نه به خاطر اینکه آدم بزرگ ظالمیه، فقط به خاطر اینکه می خواد با این کار بچه هه رو از خودش دور کنه.

من دیه به عشق هم اعتقادمو از دست دادم و ازش متنفرم. تنها کاری که تونست بکنه همین بود! تونست دقیقا یکی مثل خودشو به سازه! مطمئنانا یکی هم همین کارو با خودش کرده! خوش به حال ما آدما که داریم زندگیو به گند می کشیم!

 

اینارو نگفتم که اعتراض کنم یا جلب توجه یا چیز دیگه ای! اگه بنا بر اعتراض بود که باید بگم خدا هم دیه به حرفام جواب نمی ده. هرچی نعره زدم: الووووووو! صدامو می شنوی....چرا من اینجوری شدم؟  روشو برگردونده بود و داشت ماه رو نیگا می کرد! اینگار فقط ماه چیزیه که آفریده و مثل بقیه منونمی بینه!

 

پ.ن1: نفر بعدی که می خواد دوستیشو با من قطع کنه کیه؟ لطف کنه زودتر اقدام کنه تا از قافله عقب نمونه!

 

پ.ن2: اسفند 88 قشنگترین و دروغین ترین ماه عمرم بود! فک می کردم دارم موفق می شم ولی نمی دوستم که این ماه، دارم گور دوستیمو با رفیق 3 سالم می کنم..حالا همون دوستیه ساده هم پر کشید!

پ.ن3: یه چیز بگم بخندیم. بعد از 3 ماه، دوباره غصه های تلنبار شده رو شیکستم و آی گریه کردم، آی گریه کردم!!! نمیدونستم برای چی اصن دارم گریه می کنم:دی

پ.ن4: این چند روز بد سگم و هیچ کس جز یه نفر نمی تونه آرومم کنه و اونم این کارو نمی کنه.پس لطف کنید اگه می خواین با هم بچتیم و من یه چیزی گفتم که سوزوندتون ناراحت نشید! از همی الان معذرت می خوام!

 

life

 من اول اعتراف کنم همیشه بدم می یومده از اینکه وبلاگ نویسا می یومدن زندگی رو به هر ک*شری که می تونن تشبیه می کردن. البت که می خوندمشون و آخرش یا می گفتم: آخــــــــــــــــــــــــــــــی! یا باوش باو! همین شری که تو بافتی D: ولی الان می خوام زندگی رو یه جور دیه براتون تشبیه کنم.D: بخونید ببینید قضیه چیه:

 

زندگی:

 

یه اتاقو در نظر بگیرید.  این اتاقم سیفیده! وسط اتاق موجودات گوگور مگوری خوشدل اکور پکور نشستند و خیلی تفلندD: یه عروسک یا یه ماشین ساده دادن دستشون که فیلا خفه خون بیگیرن!.

(هنوز زندگی شروع نشده و چون متوجه نشدید بگم که اون اکور پکورا مذکوره ی وسط اتاق خودمونیمD:)

یهو یه نفر وارد می شه و دهنشو به ابعاد D: جلو اکور پکورا وا می کنه .بعد سلطی که دستشه و به سلط آنشغال شباهت عجیبی داره رو می زاره زیمین و دست صاب مردشو می کنه توش و یه مشت پازل از توش در می آره و شتلق! پرت می کنه جلو اکور پکورا! بعد بدون اینکه زحمتی بده اون دهنه آشغالشو وا کنه و اکورپکورا رو توجیه کنه که باید چه غلطی بکنند عروسکا و ماشیناشونو ازشون می گیره و می ندازه تو سلط و ده برو که رفتیم!

(آقااااا! مواظب باش عفب نمونی که شروع شد لامصب!)

خلاصه اکور پکورا میزنن زیر گریه و هی ونگ می زنن! بعد چون اکور پکورا بچه ان. سر دو مین ساکت می شن و هر کدوم یه تیکه پازل ور میدارن وهی بش نیگا می کنن!هی بش نیگا می کنن! هی بش نیگا می کنن!  D:

یهو ده بیست نفر پیدا می شن و می رن سر وقت بچه ها! بعضی از بچه ها 2 کمکی دارن و بعضی یکی و بعضی هیچی و بلکه بعضی هفت هشت تا! این کمکی ها می یان و جلو بچه ها یه راهنما می زارن که شکل پازل اونارو بهشون نشون بده! بعضی کمکی ها که پلیدند راهنما ها رو مشکل دار می زارن جلو بچه ها! ودر حالی که :دی شیطانی می زنن به بچه ه اشتب یاد می دن راه پازل بازی رو!

(در قسمت اول نتیجه می گیریم اسم این کمکی ها مادر پدره و اون آدم های ک*نی پلید هم هموناس که بچه ها رو خیابونی و گدا و اینا می کنن)

کم کم اکور پکورای قصه ی ما می فهمن راه بازی رو_حالا چه اشتب چه درست_ کم کم تهنا می شن و می شینن پازلشونو درست می کنند.می دونید چالب قضیه چیه؟ اون موجود D:که سلط آشغال داشت که کپه پازل نامرتب رو یهو ریخت رو زمین.

یعنی نشون نکرد به آکور پکورا که آقا این 20 تا دونه مال توئه این بیستام مال اون یکی! خود اکور پکوری ها باید بگردند و پازل خودشونو ازبین پازل بقیه پیدا کنند. بعضی ها با زرنگی تمام، تیکه پازل یکی دیه رو بر می داشتند و می زاشتند تو پازل خودشون!حالا چرا؟ چون نمی تونند تیکه پازل آسمونشونو پیدا کنند تا آسمون کامل بشه. واقعا به چه قیمت؟ به قیمت اینکه آسمون خودش آبی باشه ولی یه نفر دیه یه تیکه از آسمونش نباشه؟ به قیمت اینکه بتونی با اون تیکه پازلی که مال خودت نی ،تیکه پازل خودتو کامل کنی تا بتونی لبخند بزنی و بگی :lol من آسمونم کامله؟

(توضیح خاصی نئاره× کاریه که با نامردی تمام عده ای برای بقیه انجام می دن)

 

بعضی مو قع هام اکور پکورا به هم کمک می کنن و اگه تیکه پازل همو پیدا کردند نمی زارن تو پازلشون بلکه با یه لبخنده ملیح رو به یه نفر دیه می گن:د د د دو؟(ترجمه:دوست عزیز؟این مال توئه؟)

-دی او هاااااااD:   (آره آره! تنکس!)

 

خلاصه اکور پکورا به هم کمک می کنن، پازل همو می دزدند و خیلی کارای دیه! ولی پازل ترکوندن! این کاریه که وقتی بعضی اکور پکورا از بازی گیج می شن یا عصبانی می شنف به جای اینکه پاشن برن یه دوری تو اتاق بزنن تا خنک شن و ادامه بدن یهو می زنن یه تیکه از پازل خودشون یا دیگرانو ور می دارن و پارش می کنن. بعد از یه مدتی هم که خنک می شن به دو دسته تقسیم می شن: دسته اول: یهو می گن: اییییییییی! دل قافل! ریدم آقا D: !به تمام معنا قهوه ای کردمD: !  وبعد هی می رن تیکه پازل پاره شده رو ور می دارن و با چسب می چسبونن و هی می رن برای دلجویی از اون یکی اکور پکور !

 

دسته ی احمق دوم: اینام د خو به دو دسته تقسیم می شن دیهD:  اونایی که یه ذره آدمند و احساس پشیمونی می کنند ولی اینقدر مغرورن که برای خورد نشدن غرور کذایی به فاک رفتشون حاضر نیستند پازل کوفتی رو به چسبونند! ( حتی نمی دونن چه حالی به اونیکی طرف مقابل دست داده)

 اونیکی دسته که واقعا تو روح و روانشون انشاللهD:  ! غرورشون اینقدر کورشون کرده که واقعا ریدمانند! یعنی اصن غروره نمی زاره احساس پشیمونی کنند(و اینا معمولا آدمایی اند که خیلی تهنا می شند)

 

خلاصه خیلی چیزا جاموند دیه! ولی در هر صورت یه نفر تو یه زمانی داد می زنه:هووووووووش! اکور پکور شماره فلان وقتش تیمامه هووووووووو(با لهجه سر جالیزی، اصفهانی، آلمانی بخونید لطفاD:) بعد همون بیشعوری که اول اومد پازلا رو ریخت می یاد اکور پکورو که اسمشو خوندنو از پا(به حالت سر و ته) بلند می کنه و دامـــــــــــــب! پرتش می کنه تو سطل آشغالش و تیمام! اکور پکور از دست پازل بازی خلاص می شه! بعد چند نفر می یان و یه نگاهی به پازل اکور پکور می کنن و می بینن خوب بازی کرده یا نه!

دوربین زوم اوت می کنه از رو اتاق، از اتاق خارج می شه و یهو 400 -500 تا اتاق نشون می ده عین همی اتاق و دووباره زوم اوت و همی طور تا یه قصر سیفیدو نیشون می ده که بالاش یه :دی داره قهقه می زنه به دوربینD:

 

 پ.ن: اگه بخوام خودمو ایطوری تصور کنم ، من الان یه گوشه کز کردم و به یه تیکه پازلم که به دست یه نفر پاره شده  نیگاه می کنم و یادمم می آد که تا چند روز پیش از روی نفهمی داشتم زور می زدم پازل یه نفر دیه رو بکنم تو(بی تربیت منحرف) پازل خودم چون رنگ این تیکه خیلی گشنگ بود!

پ.ن: به عمد از عشق و عاشقی حرف نزدم چون اینیکی رو نمی شه مثه ک* شرای بالا معنی کرد!

 

پ.ن با عرض پوزش: باو من هروقت عصبانی می شم چاک دهنم جر میخوره و دیه بی تربیت می شم!

 

پ.ن آییییییییی! خوشحالم که دیه نزدیک خودکشیه.....آی خوشحالم!:s آییییییی داره ضایع می شه آیییییییی!

 

پ.ن چند روز پیش فائزه یه اس داد هرچی تونست بارم کرد:دی بش اس دادم:   kodom makane ghashangi tashrif dari ke  j s nemidi?

و البته بلافاصله جواب داد:

Inghadr eyin yechiz khateteto avaz mikoni man majboram be hame khatat s bedam bebinam kodomeshon dastete.kole sharjam tamom shod….(SANSOR)

حالا لطف کنید منو نزنید اونایی که شمارمو دارید چون من خطم عوض شد:دی! باو خو مزاحم زیاده..یکی هی می ره شماره منو پخش می کنه منم البته با مزاحما خوب برخورد می کنما ولی خب دیه...!

بزنید به 0938 فیلا..0919 خرابه 0935 میشه ازش پرینت گرفت و 0912 هم سوخت:دی